- پف کردگی (پُکَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی آماسیده
معنی پف کردگی - جستجوی لغت در جدول جو
- پف کردگی
حالت و چگونگی پف کرده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(وِ یَ)
لغت نامه دهخدا
دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی. دمیدن. فوت کردن. (در تداول عوام) :
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور (از لغت نامۀ اسدی نخجوانی).
هر که بر روی مه فشاند تف
یا کند بر چراغ انجم پف.
جامی.
، آماسیدن. آماهیدن. نفخ کردن. خیز برداشتن چنانکه روی و پشت پای وپشت دست و جز آن. برآمدن. باد کردن. ورم کردن. بالاآمدن: روی بچه پف کرده است. کوکو پف کرد. شامی پف کرد، مجازاً بمعنی تکبر کردن در تداول عوام
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور (از لغت نامۀ اسدی نخجوانی).
هر که بر روی مه فشاند تف
یا کند بر چراغ انجم پف.
جامی.
، آماسیدن. آماهیدن. نفخ کردن. خیز برداشتن چنانکه روی و پشت پای وپشت دست و جز آن. برآمدن. باد کردن. ورم کردن. بالاآمدن: روی بچه پف کرده است. کوکو پف کرد. شامی پف کرد، مجازاً بمعنی تکبر کردن در تداول عوام
هراشیدگی ومیدگی قی کردن استفراغ: هیچ دانی چگونه خواهم داشت عذر قی کردگی و مستی خویش
دهن را بسته از میان دو لب دم بر آوردن و دمیدن برای تیز کردن یا خاموش کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم دمیدن فوت کردن، باد کردن آماس کردن آماسیدن نفخ کردن ورم کردن: صورتش پف کرده است، تکبر کردن
آزمود، تجربه نمود
